محل تبلیغات شما
نیست دوستی مثل پیدایی آن آینه در مه، که رنگش می باخت و در دود فرو می افتاد چون درختی بی برگ، در دشت که بر یاد، پیوست آن روز آموخت آتش را گرما جشن سور آور یک چوپان شد و ساری که ننشست، هرگز، بر آن و بشکست دل بی برگش را سخن از دوست رفت، که نیست حدس مبهم زده ی مُهر، بر آن و دیگر هیچ، پیدا نیست نشستم من در این خانه ی شعر تنها بی دوست شاید با ابر پشت این پنجره ی دلواپس که نمی ماند زیاد بر آن خاک تهی از نم آب شاید چشمساری غمگین که سر از حسرت آب، می برد فرو حرفی

زمین زیر پاها می رفت // تاریخ ثبت سرایش: بیست و دوم اردیبهشت ۱۳۹۹/ ساعت ۲۲:۵۴

مرغ غزل خوان // تاریخ ثبت سرایش: سوم اردیبهشت ۱۳۹۹

بیدار نمی شدم از تاریکی // تاریخ ثبت سرایش: سی و یکم فروردین ۱۳۹۹

بی ,ی ,شاید ,دوستی ,فرو ,دوست ,بر آن ,آن و ,نیست دوستی ,تنها بی ,بی دوست

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پدیدهِ مِعماری نرگس سرخ شرکت خدمات طلایی زینو اطلس خط خطی های دختری شاعر