محل تبلیغات شما
چهارشنبه‌ سوری مرا مبهم می داری از وصالت بی هیچ نشانی ، نه هیچ امیدی که تو را باز پس گیرم از چرخ گردون چگونه قدم بردارم چه توفان ها که در سکوتت چون برفِ آخرین در نسیم نیم گرم بهار کم کم می آرامد چگونه بر من خواهی گذشت در بهارم تا تازه برگم نریزد از سرما و شکوفه ها آرزوها که به دست باد بسپارم شاید بر شانه ی جوانی بنشیند که خسته دلی ست، با کوله بار بی نشان شکوفه ها به بار بنشیند و بعد از آن مرا در آخرین جشن چهارشنبه سوری بسوزانند.

زمین زیر پاها می رفت // تاریخ ثبت سرایش: بیست و دوم اردیبهشت ۱۳۹۹/ ساعت ۲۲:۵۴

مرغ غزل خوان // تاریخ ثبت سرایش: سوم اردیبهشت ۱۳۹۹

بیدار نمی شدم از تاریکی // تاریخ ثبت سرایش: سی و یکم فروردین ۱۳۹۹

سوری ,ها ,بار ,کم ,چهارشنبه ,آخرین ,شکوفه ها ,چهارشنبه سوری ,ی جوانی ,شانه ی ,بر شانه

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فرش و مبل مطالعات سیاسی ..................محمد حقی